اَشراط الساعه: نشانههاى ظهور قيامت
اشراط جمع «شَرَط» به معناى نشانه[1] يا ابتداى شىء است[2] و ساعت به جزئى از اجزاى شبانه روز گفته مىشود[3] و مقصود از آن در اينجا قيامت* است[4]، بنابراين، مراد از اشراط الساعه نشانههايى است كه پيش از قيامت يا در آستانه ظهور قيامت، واقع مىشود. برخى گفتهاند: ساعت به معناى زمان محدود، و منظور از «الساعه» در آيات قرآن، زمان مرگ است ـكه قيامت شخصى افراد استـ و مراد از اشراط الساعه نشانههاى زمان مرگ و ظهور آثار ضعف و سستى در بدن و قواى آن است.[5] واژه اشراط در قرآن فقط يك بار و بهصورت اضافه به ضمير قيامت بهكار رفته است: «فَقَد جاءَ اَشراطُها» (محمّد/47،18) و طبق ديدگاه بسيارى از مفسران به استناد روايتى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه بعثت خود و قيامت را مانند دو انگشت شهادت و ميانى دانسته، يكى از اشراط، بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)است.[6] مفسران، برخى از تحولات اجتماعى و همچنين فروپاشى نظام طبيعت و درهم پيچده شدن و تبديل آسمان و زمين پيش از ظهور قيامت را كه در آيات گوناگونى به آنها اشاره شده، از نشانههاى قيامت دانستهاند.[7] در روايات نيز بر تحولات اجتماعى و دگرگونيهاى كيهانى كه پيش از قيامت واقع مىشود عنوان اشراطالساعه اطلاق شده است.[8]بر اين اساس مىتوانيم اشراط الساعه را سلسلهاى از حوادث اجتماعى و طبيعى بدانيم كه از زمان بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)آغاز، و تا فروپاشى كامل نظام طبيعت ادامه مىيابد و همه آنها را مىتوان نشانههايى از ظهور قيامت دانست.
در ساير اديان آسمانى نيز به نشانههاى ظهور قيامت اشاره شده است، چنان كه در دين نصارا از آشوبهاى اجتماعى با خروج دجّال[9]، فرود آمدن عيسى*(عليه السلام) از آسمان[10] و نيز از دميدن اسرافيل* در صور[11] و خاموش شدن خورشيد و ماه[12] و فروافتادن ستارگان[13] و زلزله* زمين[14]و به لرزه درآمدن اركان آسمان[15] سخن به ميان آمده است. دستاوردهاى دانش بشرى نيز از پايان پذيرفتن انرژى خورشيد*[16] و عمر منظومه شمسى، تبخير اقيانوسها، نرم شدن صخرهها و سرانجام به سردى گراييدن نظام كنونى دنيا[17] خبر مىدهد.
درباره تقسيمبندى اشراط الساعه ميان صاحب نظران اختلاف است; آلوسى آنها را به نشانههاى موسّع كه دنيا پس از ظهور آنها مدتى طولانى ادامه دارد، مانند افزايش تبهكاران، و نشانههاى مضيّق كه دنيا پس از ظهور آنها عمرى كوتاه دارد، مانند ظهور مهدى*(عج) و فرود آمدن عيسى(عليه السلام)تقسيم كرده است.[18] برخى اين نشانهها را به سه دسته تقسيم كردهاند: 1.نشانههايى كه ظاهر شده و از بين رفته است; مانند بعثت رسولاكرم(صلى الله عليه وآله). 2.نشانههايى كه ظاهرشده و همچنان ادامه دارد; مانند رباخوارى. 3.نشانههايى كه تاكنون ظاهر نشده است; مانند خروج دجّال.[19] بعضى هم معتقدند اشراطالساعه به سه دسته از رخدادها اطلاق مىگردد: 1.حوادث مهم پيش از پايان جهان; مانند بعثت پيامبر*(صلى الله عليه وآله). 2.حوادث هولناك در آستانه پايان جهان; مانند فروپاشيدن كوهها. 3. حوادث تكان دهنده در آغاز رستاخيز و نشانههاى شروع قيامت; مانند تبديل زمين و آسمان.[20]
چنين به نظر مىرسد كه مىتوان مجموعه اشراط الساعه را به دو بخش اساسى تقسيمكرد: 1.تحولات اجتماعى كه در حلقه پايانى حيات دنيا رخ مىدهد. 2. دگرگونيهاى كيهانى كه به فروپاشى نظام دنيا و ظهور قيامت مىانجامد.
از طرفى در بسيارى از روايات و تفاسير از برخى حوادث اجتماعى و طبيعى كه پيش از وقوع قيامت رخ مىدهد و بعضى از آنها در قرآن نيز آمده است به عنوان حوادث آخرالزمان* ياد شده كه آن حوادث از اشراط الساعه نيز هست، بنابراين، برخى از مصاديق اشراطالساعه و حوادث آخرالزمان يكى است. مقاله آخرالزمان به «تحولات اجتماعى» كه پيش از ظهور قيامت واقع مىشود اختصاص يافته و در مقاله اشراطالساعه فقط از «رخدادهاى طبيعى» و دگرگونيهاى كيهانى، مانند طلوع خورشيد از مغرب[21]، ظهور دود در آسمان[22]، دميده شدن در صور[23]، تاريك شدن خورشيد، ماه و ستارگان[24]، شكافتن آسمان[25]، زلزله ويرانگر زمين[26]، فرو پاشيدن كوهها و[27] دگرگونى درياها[28] بحث مىشود.
نشانههاى ظهور قيامت
1. طلوع خورشيد از مغرب:
بيشتر مفسران ظهور نشانه مورد اشاره در آيه: «يَومَ يَأتى بَعضُ ءايـتِ رَبِّكَ» (انعام/6،158) را به استناد رواياتى كه در ذيل آن رسيده[29] طلوع خورشيد از مغرب دانستهاند.[30] برخى جمع شدن خورشيد و ماه در آيه «وجُمِعَ الشَّمسُ والقَمَر» (قيامت/75،9) را نيز ناظر به اين پديده دانستهاند.[31] در گذشته طلوع خورشيد از مغرب از نگاه دانشمندان هيئت و نجوم، امرى محال تلقى مىشد; ولى مفسران گفتهاند: چنين رويدادى محال عادى است; اما عقلا محال نيست، از اينرو مىتواند متعلق قدرت الهى قرار گيرد.[32] امروزه نظرات علمى تبديل حركت زمين به حركتى مخالف حركت كنونى يا عوض شدن جاى قطب شمال و قطب جنوب را ممكن مىداند; خواه بهصورت تدريجى باشد، چنان كه بررسيهاى فلكى نشان مىدهد، يا بهصورت ناگهانى كه وقوع حادثهاى جوّى موجب آن گردد. البتّه همه اين مباحث در صورتى است كه تعبير طلوع خورشيد از مغرب رمز و اشاره به سرّى از اسرار حقايق نباشد.[33]درباره مدت اين طلوع اختلاف است; برخى آن را سه شبانه روز دانستهاند.[34] آلوسى معتقد است طبق عقيده مشهور، خورشيد تنها يك روز از مغرب طلوعمىكند.[35] برخى گفتهاند: با اين رخداد، بساط تكليف برچيده شده، زمان توبه پايان مىپذيرد[36]: «يَومَ يَأتى بَعضُ ءايـتِ رَبِّكَ لا يَنفَعُ نَفسـًا ايمـنُها لَم تَكُن ءامَنَت مِن قَبلُ اَو كَسَبَت فى ايمـنِها خَيرًا». (انعام/6، 158) در برخى منابع به نقل از رسولخدا(صلى الله عليه وآله)آمده است: پس از اين رخداد مردم 120 سال به زندگى خود ادامه مىدهند.[37]2. ظهور دود در آسمان:
يكى از نشانههاى قيامت، ظهور دود* در آسمان دانسته شده است: «فَارتَقِب يَومَ تَأتِى السَّماءُ بِدُخان مُبين» (دخان/44،10) برخى از مفسران اين آيه را ناظر به يكى از اشراط الساعه دانسته[38] و گفتهاند: منظور از «دخان مبين» همان دود غليظى است كه در پايان جهان و در آستانه قيامت، صفحه آسمان را مىپوشاند و سرآغاز عذاب دردناك الهى براى ستمگران است.[39]در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد آيه فوق آمده است: اين دود ميان مشرق و مغرب را پرمىكند و 40 شبانه روز مىماند و بر اثر آن حالتى شبيه زُكام به مؤمن دست مىدهد; ولى كافر شبيه مست شده و دود از بينى و گوشها و پشت او بيرونمىآيد.[40]
برخى ديگر از مفسران آيه 10 دخان/ 44 را مربوط به عذاب مشركان در زمان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)دانسته و گفتهاند: پيامبر(صلى الله عليه وآله)قوم خود را نفرين كرد و آنان به قحطسالى و گرسنگى مبتلا شدند و بر اثر گرسنگى شديد بين خود و آسمان، چيزى شبيه دود مىديدند.[41]
3. دميده شدن در صور:
يكى از اشراط الساعه، نفخه مرگ است كه با وقوع آن جانداران آسمانها و زمين مىميرند: «ونُفِخَ فِى الصّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ...». (زمر/39،68) از ظاهر آيه «فَاِذا نُفِخَ فِى الصّورِ نَفخَةٌ واحِدَة * وحُمِلَتِ الاَرضُ والجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَة» (حاقّه/69، 13ـ14) چنين برمىآيد كه دميده شدن در صور* پيش از درهم كوبيده شدن زمين و كوههاست. برخى آيه«ويَومَ يُنفَخُ فِى الصّورِ فَفَزِعَ مَن فِىالسَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ...» (نمل/27،87) را نيز در مورد نفخه مرگ[42] يا اعم از آن و زنده ساختن[43] دانستهاند.4. تاريك شدن خورشيد، ماه و ستارگان:
قرآن از تاريكشدن خورشيد به «تكوير» (جمعشدن و پيچيده شدن مانند پيچيدهشدن عمامه بر سر) ياد كرده است[44]: «اِذَا الشَّمسُ كُوِّرَت» (تكوير/81،1) در آيهاى ديگر به جمعشدن خورشيد و ماه و به هم پيوستن آن دو كه به گفته برخى به معناى تاريك شدن آنهاست اشاره شده است[45]: «وجُمِعَ الشَّمسُ والقَمَر» (قيامت/75،9); همچنين از تاريك شدن ستارگان با واژههايى همچون «انكدار» (تاريكى»: «واِذَا النُّجُومُ انكَدَرَت» (تكوير/81،2)، «طمس» (ناپديدشدن): «فَاِذا النُّجومُ طُمِسَت» (مرسلات/ 77،8) و «انتثار» (پراكنده شدن و فروريختن): «واِذَا الكَواكِبُ انتَثَرَت» (انفطار/82،2) سخن به ميان آورده است. دستاوردهاى دانش بشرى از تعيين زمان تاريكشدن ستارگان ناتوان است; اما تأييد مىكند كه باگذشت زمان و در هر لحظه، از انرژى آنها كاسته شده و سرانجام به خاموشى خواهد گراييد.[46] پس از آنكه خورشيد و ماه و ستارگان تاريك گشتند، زمين با نور پروردگار روشنمىشود: «واَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها». (زمر/39، 69) برخى گفتهاند: بعيد نيست مراد از روشن شدن زمين به نور پروردگار، كنار رفتن پرده و حجاب و ظهور حقيقت اشيا و آشكار شدن كارهاى خير و شرّ براى ناظران باشد.[47]5. شكافتن كرات آسمانى:
در شمارى از آيات، از شكافتن آسمان پيش از قيامت سخن به ميان آمده است. مراد از آسمان در اين آيات، كرات آسمانى است.[48]قرآن مجيد از دگرگون شدن نظام كواكب و شكافته شدن كرات آسمانى با تعبيرهايى گوناگون ياد كرده است:
الف. حركت شديد و دورانى[49]:
«يَومَ تَمورُ السَّماءُ مَورا». (طور/52،9) «مور» گاه به معناى حركت شديد و گاه به معناى حركت دورانى است[50]، ازاينرو به گرد و غبارى كه با حركت باد به هر سوى پراكنده مىگردد «مُور» گفته مىشود.[51] آوردن واژه «مَورا» بهصورت مصدر، تأكيدى بر شدت اين حركت و گردش است.ب. گداخته شدن:
«يَومَ تَكونُ السَّماءُ كالمُهل». (معارج/70،8) توليد انرژى و گرما بر اثر حركت اشيا از دستاوردهاى علمى است، بنابراين، شايد گداخته شدن آسمان نتيجه حركت و چرخش شديد آن باشد.ج. سستى و پراكندگى:
«وانشَقَّتِ السَّماءُ فَهِىَ يَومَئِذ واهِيَه». (حاقّه/69،16) در آن هنگام آسمانها از هم شكافته و سست گرديده و فرومىريزد. «واهِيَه» به معناى سستى و از هم وارفتگى است[52]د. شكافته شدن:
اين رخداد با واژههايى همچون «انشقاق»: «اِذَا السَّماءُ انشَقَّت» (انشقاق/84،1)، «تشقّق»: «ويَومَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالغَمـمِ» ، (فرقان/25،25) «انفطار»: «اِذَا السَّماءُ انفَطَرَت» (انفطار/82،1)، «فرج»: «اِذا السَّماءُ فُرِجَت» (مرسلات/77،9)، «فتح»: «وفُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَت اَبوبـا» (نبأ/78،19)[53] و «كشط»: «واِذَا السَّماءُ كُشِطَت» (تكوير/81،11)[54] آمدهاست. برخى گفتهاند: بعيد نيست اينگونه آيات كنايه از آن باشد كه ابر جهل كنار مىرود و عالم آسمان كه عالمى غيبى است آشكار مىشود و ساكنان آن (فرشتگان) ظاهر گشته، به زمين كه جايگاه انسان است نازل مىشوند.[55]از ديگر رخدادهايى كه قرآن به آن تصريح مىكند انشقاق و دو پاره شدن ماه* است: «اِقتَرَبَتِ السّاعَةُ وانشَقَّ القَمَر». (قمر/54، 1) بخش نخست آيه به نزديك شدن قيامت اشاره دارد و به نظر برخى بخش دوم آيه «انشَقَّ القَمَر» به دليل عطف آن بر «اِقتَرَبَتِ السّاعَةُ» [56] به يكى از اشراط الساعه و نشانههاى نزديك شدن قيامت اشاره دارد.[57] از نظر اين گروه، اين حادثه هنوز واقع نشده است; ليكن چون تحقق آن در آينده قطعى است قرآن با لفظ ماضى از آن ياد كرده است[58]; امّا به اتفاق مسلمانان بر پايه شأن نزول و روايات وارد درباره آيه مورد بحث، اين رويداد حادثهاى تاريخى و از معجزاتى است كه در پى درخواست مشركان و با فرمان رسولخدا(صلى الله عليه وآله) به وقوع پيوسته است. آيه بعد كه برخورد مشركان با اين پديده را بيان كرده و مىگويد: آنها انشقاق قمر را سحر پنداشتهاند: «...ويَقولوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ» (قمر/54، 2) نظر پيشين را ردّ و تحقق اين حادثه در گذشته را تأييدمىكند.[59]
برخى در وجه ارتباط دو بخش آيه «اِقتَرَبَتِ السّاعَةُ وانشَقَّ القَمَر». (قمر/54، 1) گفتهاند: شكافته شدن ماه از نشانههاى نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و بعثت آن حضرت نيز يكى از اشراط الساعه است.[60]
هـ. درهم پيچيدن:
«يَومَ نَطوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلكُتُبِ». (انبياء/21،104) تعبير «طَىِّ السِّجِلِّ لِلكُتُبِ» به اين معناست كه هرگاه صفحهاى پيچيده شود الفاظ موجود در آن نيز پيچيده مىشود[61] و از تشبيه مذكور در آيه درهم پيچيده شدن كامل نظام آسمان استفاده مىشود. برخى گفتهاند: مراد از اين آيه آن است كه آسمان از غير خدا غايب گشته، از آن عين و اثرى ظاهر نمىشود و از آنجا كه آسمان مانند ديگر اشيا از مفاتح و خزاين غيب نازل شده (حجر/ 15، 21) مراد از پيچيده شدن آسمان*، بازگشتن آن به همان خزاين است.[62]6. زلزله شديد:
پيش از وقوع قيامت زلزلهاى سخت سراسر زمين را فرا مىگيرد، بهگونهاى كه همه محتويات خود از جمله اجساد مردگان را به بيرون مىافكند: «اِذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزالَها * واَخرَجَتِ الاَرضُ اَثقالَها» (زلزال/99،1ـ2) و چنان از هم شكافته مىشود كه اجساد به سرعت از آن جدا شوند: «يَومَ تَشَقَّقُ الاَرضُ عَنهُم سِراعـًا». (ق/50،44) قرآن اين زلزله را «عظيم» وصف كرده و بيان داشته كه با وقوع آن، هر شيردهندهاى از فرزند شيرخوارش غافل مىشود و هر آبستنى بار خود را فرو مىنهد و همه مردم چون مستان به نظر مىآيند: «اِنَّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَىءٌ عَظيم * يَومَ تَرَونَها تَذهَلُ كُلُّ مُرضِعَة عَمّا اَرضَعَت وتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمل حَملَها وتَرَى النّاسَ سُكـرى وما هُم بِسُكـرى ولـكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَديد». (حجّ / 22،1ـ2) از زلزله زمين در آياتى ديگر با واژههاى «رَجْف» و «رَجّ» به معناى لرزشو حركت شديد ياد شده است: «يَومَ تَرجُفُ الرّاجِفَة * تَتبَعُهَا الرّادِفَة» (نازعات/79،6ـ7)، «يَومَتَرجُفُ الاَرضُ والجِبالُ» (مزمّل/73،14)، «اِذارُجَّتِ الاَرضُ رَجـّا». (واقعه/56،4)7. فروپاشيدن كوهها:
فرو پاشيدن كوه*ها كه بهطور طبيعى بر اثر زلزله شديد زمين حاصل مىشود، خود طىّ مراحلى انجام مىپذيرد[63]:الف. كوهها به لرزه در مىآيد: «يَومَ تَرجُفُ الاَرضُ والجِبالُ». (مزمّل/73،14)
ب. از جابركنده مىشود: «وحُمِلَتِ الاَرضُ والجِبالُ». (حاقّه/69،14) برخى مراد از حمل زمين و كوهها را احاطه قدرت بر آنها دانستهاند[64] كه در قيامت ظهور مىيابد.
ج. به حركت در مىآيد: «وتَسيرُ الجِبالُ سَيرا» (طور/52،10)، چنانكه برخى از مفسران «بسّ» در آيه «وبُسَّتِ الجِبالُ بَسـّا» (واقعه/ 56،5) را نيز به معناى به حركت درآمدن آنها دانستهاند.[65]
د. درهم كوبيده مىشود: «فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَة» (حاقّه/69،14)
هـ. بهصورت تودهاى از شنهاى متراكم درمىآيد: «و كانَتِ الجِبالُ كَثيبـًا مَهيلا» (مزمّل/73،14)
و. پس از متراكم شدن، به ذرات كوچكترى بدل شده، بهصورت گرد و غبارى پراكنده مىشود: «وبُسَّتِ الجِبالُ بَسـّا * فَكانَت هَباءً مُنـبَثـّا» (واقعه/56،5ـ6) گفته شده: «هباء» غبارى است كه در ستونى از نور خورشيد كه از منفذى تابيده شود قابل رؤيت است.[66] اين امر نشان نهايت خردشدن و ريز شدن سنگهاى عظيم كوههاست. برخى گفتهاند: كوهها در اصل اجزايى متفرق مانند ذرات منتشر در هوا بود كه برخى از فرشتگان الهى آنها را جمع كرده، و بهصورت كوه در آوردند و با وقوع قيامت دوباره بهصورت اصلى خويش بازمىگردد، زيرا در قيامت هر چيزى به اصل خويش باز مىگردد.[67]
ز. غبارهاى پراكنده به شكل پشمهاى حلاّجى شده كه با تندباد حركت كند و تنها رنگى از آنها در آسمان ديده شود در مىآيد: «وتَكونُ الجِبالُ كالعِهنِ المَنفوش» (قارعه/101،5)
ح. سرانجام از كوهها شبح يك سراب* در بيابان خشك مىماند: «و سُيِّرَتِ الجِبالُ فَكانَت سَرابـا» (نبأ/78،20) و با از بين رفتن كامل كوهها ناهمواريهاى زمين از ميان مىرود: «فَيَذَرُها قاعـًا صَفصَفـا * لاتَرى فيها عِوَجـًا ولااَمتـا» (طه/20،106ـ107) برخى گفتهاند: مراد از بدل شدن كوهها به سراب، انعدام كوهها و باطل شدن حقيقت آنهاست. به اين ترتيب آن كوههاى استوار كه حقايقى داراى جِرمى بس بزرگ و نيرومند بود و طوفانها نمىتوانست آنها را حركت دهد به سرابى باطل تبديل مىشود كه هيچ حقيقتى ندارد.[68]
8. دگرگونى درياها:
دگرگونى درياها در قرآن با دو واژه «تسجير»: (برافروخته شدن) «واِذَا البِحارُ سُجِّرَت» (تكوير/81،6) و «تفجير» (منفجرشدن): «واِذَاالبِحارُ فُجِّرَت» (انفطار/82،3) بيان شده است. در معناى اين دو واژه نظرات گوناگونى ارائه شده است; مانند: به هم پيوستن آبهاى زمين و پر شدن و يكى شدن دريا*ها[69]، خشك شدن درياها و برافروخته شدن و آتش گرفتن درياها.[70] برخى گفتهاند: درياها با متلاشى شدن كوهها در ميان آنها پر مىشود و آب سراسر خشكى را فرا مىگيرد.[71] برخى ديگر احتمال دادهاند كه بر اثر زمين لرزه و آتشفشانها آب درياها با مواد مذاب زمين كه در حال جوشش است برخورد كرده، دچار برافروختگى شود يا به واسطه سقوط پارههاى ستارگان آسمان كه هنوز خاموش نشده و افتادن آنها، درياها به حالت جوشش درآيد.[72] برخى مفسران بر افروختن و سوختن آب درياها را به سبب تجزيه شدن دو عنصر آب، يعنى اكسيژن و هيدروژن و سوختن آنها دانسته[73] و با اين ديدگاه به دنبال ارائه تفسيرى علمى از اين رخداد برآمدهاند.بدين ترتيب با فروپاشى كامل نظام طبيعى، آسمان و زمين ساختارى نو مىيابد: «يَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَيرَ الاَرضِ والسَّمـوتُ». (ابراهيم/ 14، 48) گفته شده: با تدبّر كافى در آيات مربوط به تبديل زمين و آسمان مىتوان فهميد كه مراد از اين «تبديل» آن معنايى كه معمولا به ذهن مىرسد (مانند تبديل خاك زمين به نقره يا نان [74] و...) نيست، بلكه مراد اين است كه نظام دنيا كاملا از بين رفته، و نظامى ديگر با شئونى ديگر غير از آنچه ما تصور مىكنيم پديد مىآيد.[75]
برخى در توضيح چگونگى تبديل آسمانها و زمين گفتهاند: اهل بصيرت پيش از وقوع قيامت، امور و احوال آخرت را با چشم اخروى مىبينند و براى مشاهده روز قيامت، به مرگ طبيعى نيازى ندارند، زيرا با تبديل نشئه دنيوى آنها به نشئه اخروى و تبديل گوشها و چشمها و حواس آنها به گوشها و چشمها و حواس اخروى، همه موجودات آسمان و زمين نيز نزد آنان تبديل مىگردند، زيرا هريك از موجودات طبيعى داراى دو نشئه است كه نشئه دنيوى آنها با حواس دنيوى و نشئه اخروى آنها با بدل شدن اين حواس به حواسى اخروى قابل مشاهده است و آيه 48 ابراهيم/14 به اين تبديل اشاره دارد[76] و بيشتر اهل بهشت هم اكنون در بهشتاند، چنانكه بيشتر اهل جهنّم نيز هم اكنون در جهنّماند; ولى به سبب نداشتن حواس اخروى آن را ادراك نمىكنند[77] و آخرت با ازبين رفتن حجابها و ظهور حقايق و زوال تعيّنات و تميّز حق از باطل، حاصل مىشود.[78]
از آيه 22 ق/50 نيز استفاده مىشود كه هر چه انسان در قيامت مشاهده مىكند، در دنيا موجود بوده و براى وى مهيّا شده است; ولى او از آنها غافل است و ويژگى روز قيامت آن است كه در آنروز پرده كنار رفته و آنچه پشت آن است ديده مىشود[79]، پس حقيقت معاد ظهور حقيقت اشيا پس از خفاى آن است[80] و بيشترين صفاتى كه در قرآن براى قيامت ذكر شده به آن روز اختصاص ندارد، بلكه اين صفات در روز قيامت كاملا آشكار مىشود.[81]
منابع
از كهكشان تا انسان; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; به سوى جهان ابدى; پيام قرآن; تاجالعروس من جواهر القاموس; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تحقيقى در دين مسيح; تفسير التحرير و التنوير; تفسير جوامع الجامع; تفسير غريب القرآن الكريم; التفسير الكبير; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير نمونه; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; زاد المسير فى علم التفسير; ساختمان خورشيد; السنن الواردة فىالفتن و عوائلها و الساعة و اشراطها; فى ظلال القرآن; قاموس كتاب مقدس; كتاب مقدس; لسان العرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المعجم الصغير; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن; النهاية فى غريب الحديث و الاثر; اليوم الآخر بين اليهودية و المسيحية و الاسلام.على نصيرى
[1]. النهايه، ج2، ص460; لسانالعرب، ج7، ص82; مفردات، ص450، «شرط».
[2]. تاج العروس، ج10، ص306، «شرط».
[3]. لسانالعرب، ج6، ص431، «سعى».
[4]. التبيان، ج9، ص299; مجمعالبيان، ج9، ص154.
[5]. التحقيق، ج5، ص262ـ264; ج6، ص40، «سعى».
[6]. روحالمعانى، مج14، ج26، ص80ـ81; التحرير و التنوير، ج26، ص109.
[7]. الميزان، ج20، ص162; التفسير الكبير، ج30، ص219ـ220.
[8]. بحارالانوار، ج6، ص295ـ316.
[9]. قاموس كتاب مقدس، ص375.
[10]. همان، ص806.
[11]. تحقيقى در دين مسيح، ص353; قاموس الكتاب المقدس، ص195.
[12]. كتاب مقدس، متى 24; مرقس 13.
[13]. اليوم الآخر، ص137.
[14]. اليوم الآخر، ص137.
[15]. كتاب مقدس، متى 24.
[16]. ساختمان خورشيد، ص189ـ192.
[17]. از كهكشان تا انسان، ص347ـ348.
[18]. روحالمعانى، مج14، ج25، ص81.
[19]. السنن الواردة فى الفتن، ص220.
[20]. پيام قرآن، ج6، ص21.
[21]. تفسير ابنكثير، ج2، ص201.
[22]. جوامع الجامع، ج4، ص82.
[23]. التفسير الكبير، ج27، ص18.
[24]. الميزان، ج20، ص105، 213.
[25]. التفسير الكبير، ج21، ص76.
[26]. تفسير بيضاوى، ج3، ص132; الميزان، ج20، ص342.
[27]. پيام قرآن، ج6، ص30.
[28]. التفسير الكبير، ج31، ص76.
[29]. بحارالانوار، ج6، ص313; المعجم الصغير، ج1، ص64.
[30]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص126; تفسير قرطبى، ج7، ص94; كشفالاسرار، ج3، ص529.
[31]. مجمعالبيان، ج10، ص194.
[32]. روحالمعانى، مج5، ج8، ص94.
[33]. الميزان، ج7، ص391.
[34]. روحالمعانى، مج5، ج8، ص94.
[35]. روحالمعانى، مج5، ج8، ص94.
[36]. مجمعالبيان، ج4، ص599; بحارالانوار، ج51، ص348.
[37]. روحالمعانى، مج5، ج8، ص94.
[38]. جامعالبيان، مج13، ج25، ص146; مجمعالبيان، ج9، ص94.
[39]. نمونه، ج21، ص163.
[40]. الدرالمنثور، ج7، ص408.
[41]. جامعالبيان، مج13، ج25، ص143، 148; مجمعالبيان، ج9، ص94.
[42]. نمونه، ج15، ص566.
[43]. الميزان، ج15، ص400.
[44]. مجمع البيان، ج10، ص673.
[45]. تفسير غريب القرآن، ص360.
[46]. از كهكشان تا انسان، ص348، 350; پيام قرآن، ج6، ص34.
[47]. الميزان، ج17، ص295.
[48]. پيام قرآن، ج6، ص36.
[49]. مفردات، ص783.
[50]. التبيان، ج9، ص402; مجمعالبيان، ج9، ص271.
[51]. مفردات، ص783; پيام قرآن، ج6، ص39.
[52]. التبيان، ج10، ص100; مجمعالبيان، ج10، ص520.
[53]. روحالمعانى، مج16، ج30، ص21.
[54]. مجمعالبيان، ج10، ص674.
[55]. الميزان، ج15، ص202; ج19، ص398; ج20، ص166، 223.
[56]. پيام قرآن، ج6، ص24; التحريروالتنوير، ج27، ص167ـ169.
[57]. التحريروالتنوير، ج2، ص168; دايرةالمعارف تشيع، ج2، ص189.
[58]. التحريروالتنوير، ج24، ص64.
[59]. مجمعالبيان، ج9، ص282; الميزان، ج19، ص60ـ61.
[60]. مجمع البيان، ج9، ص282.
[61]. الميزان، ج14، ص328.
[62]. همان، ص328ـ329.
[63]. پيام قرآن، ج6، ص29.
[64]. الميزان، ج19، ص397.
[65]. همان، ص116.
[66]. مفردات، ص832، «هباء».
[67]. تفسير صدرالمتالهين، ج7، ص18.
[68]. الميزان، ج20، ص166ـ167.
[69]. مجمعالبيان، ج10، ص674، 681; التحرير والتنوير، ج30، ص143، 171ـ172.
[70]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص86; التفسير الكبير، ج31، ص68; پيام قرآن، ج6، ص31.
[71]. پيام قرآن، ج6، ص31.
[72]. به سوى جهان ابدى، ص344.
[73]. فى ظلال القرآن، ج6، ص3846.
[74]. جامعالبيان، مج8، ج13، ص330.
[75]. الميزان، ج12، ص88ـ89.
[76]. اسفار، ج9، ص282.
[77]. همان، ص335.
[78]. تفسير صدرالمتالهين، ج7، ص19.
[79]. الميزان، ج18، ص350.
[80]. همان، ج12، ص307.
[81]. همان، ص88.